محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

بهترین هدیه زندگيمون

....

...انگار آغوش تو با نوازش دستای کوچیکت بهترین وامن ترین جای دنیاست که با تو تجربه کردم. . . عشقی که هرگز تکراری ویکنواخت نمیشه وهر روز عمیق تر میشه. . . مرسی که هستی وخدایا شکرت. 
31 مرداد 1393

اول فروردين1392

عیدت مبارک شاهزاده کوچولوی من عیدت مبارک عشقم ،یکی یه دونه ى من، همه ى خاطرات زندگیتو لحظه به لحظه شو برات توی دفتر خاطراتت نوشتم هر لحظه از لبخندا تو، هر گریه وزمین خوردن وبلند شدنت، همه ى شیرین زبونیات ، امیدوارم یه روز بزرگ بشی وبخونیش ومن خوشحالیتو ببینم. . . مامانی عاشقته   ...
31 مرداد 1393

...)

امروز 20 دی، محمدم یک سال وهفت ماهه شدی دندون نیش بالات دراومده، کلی برامون حرف میزنی، بیشتر کلمات رو خوب ادا میکنی، مثل دایی، بابایی، مامانی، جیش، دوغ، داغ، پلو، پول، الو براى اولین بار 30 بهمن بود که بابا بردت آرایشگاه، خىىىىىلى پسر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی، آخه ما نگران بودیم که نکنه نذاری موهاتو کوتاه کنیم  وقتی ازت میپرسیدیم که کی موهاتو کوتاه کرد، میگفتی:آ. آ. می پرسیدیم با چى کوتاه کرد ، می گفتی: ایچی. قوربون اون حرف زدنت، خیلی ناز شده بودی خیلی ناز حرف میزنی مامانی مثلا به شکلات میگی آلات، به ناصر میگی نایی به مادربزرگ می گی: منعو  به بابابزرگم می گی:بابا عو این روزا نزدیک بهار و هوا خوب شده و ما هرروز میب...
31 مرداد 1393

...)

یک سال وچهار ماهت شده وقدت 81 و وزنت 9کیلو دیگه به راه رفتن مسلط شدی، بازی قایم باشک رو خیلی دوست داری. امروز 20آذر یک سال ونیمه شدی، اولین کلماتی که یاد گرفتی:بابا، مامان ، ام ، دادا بچه دوست داشتنی هستی، همه دوست دارن ودلشون برات تنگ ميشه خىىىىىلى دوست دارم  ...
30 مرداد 1393

چه زود گذشت...

...چقدر زود این یک سال گذشت.  پوست صورتت خوب شده و دیگه قرمز نمیشه، هنوز هم حموم رفتنو دوست نداری، بیرون رفتن رو خیلی دوست داری وهر کسی که میخاد بره بیرون از خونه دنبالش گریه میکنی. خوابت خیلی سبک شده وبا کوچیکترین صدایی بیدار میشی ، راستی اینو فراموش کردم بگم ، من همیشه بهت ميگم دماغ فندوقی، چون دماغت مثل فندوق  قوربون اون دماغت مامانی هرموقع صدای آهنگ میشنوی زود شروع به رقص وقردادن میکنی بعضی روزا وبعضی شبا خیلی مامانتو اذیت میکنی و همش بهش میچسبی و غر غر میکنی خیلی دوست دارم محمد  این روزا حسابی دلم واست تنگ ميشه    ...
30 مرداد 1393

تولدت مبارک یکی یه دونم

تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک امروز شنبه 20خرداد 91 اولین سالگرد تولد پسری طلا مامان کلی تدارک دیده بود وهمه برنامه هایی که واسه تولدت داشت خوب پیش رفت، ولی پسملک خوجلمون یه کوچولو اذیت کرد مامانشو تولدت مبارک یکی یه دونم ايشالا همیشه تنت سالم ولبت پر خنده باشه مامانی. مامانی بهترین ها رو واست آرزو میکنه.  دوست دارم مامانی ايشالا تولد 150سالگیت نتونستیم عکسای خوبی ازت بگیریم آخه خیلی اخمو بودی ولی کلی فیلم گرفتیم از قر دادنت ، جیگر مامانی پسری خوشتیپ من عزیز دلم خىىىىىلى دوست دارم مرسی که اومدی   ...
30 مرداد 1393

...)

...وقتی میخندی خىىىىىلى دوست داشتنی میشی آخه دندونات یکی یکی دارن در میان.  وقتی میاین خونه ى ما دایی ناصر ازت جدا نمیشه، خیلی دوست داره ومرتب بوست میکنه و صداتو در میاره، شما هم اصلا خوشت نمیاد وازش فرار میکنی. صداهای بامزه ای از خودت در میاری انگار داری حرف میزنی.  20 اردیبهشت هم اومد وشما شدی 11 ماهه  4خرداد بود که براى اولین بار چهار دست وپا کردی الان 6 تا دندون داری وخیلی بامزه غذا میخوری، خیار روهم خیلی دوست داری.    ...
30 مرداد 1393

ده ماهگیت مبارک عزیزم

حالا قدت شده 74.5 ، وزنتم شده 7کیلو و900گرم دیگه دستتو به میز میگیری و بلند میشی وچند قدم راه میری. تازگیا اگه یه چیزیو که میخای بهت ندیم قهر میکنی و گریه میکنی، وای که من عاشق این قهر کردناتم تازگی چون لثه هات خارش داره وقتی اعصابت خورد میشه هر کی که بیاد جلوت گازش میگیری مامانت از الان واسه تولدت داره برنامه ریزی میکنه. خیلی ذوق داره. شما واسه ما یه هدیه بودی از طرف خدا فرشته کوچولوی من مرسی که اومدی. . . ...
30 مرداد 1393

...)

روز وداع رسد،ما داریم میریم مکه مامانی، قرار 12 روز همديگه رو نبینیم باهمدیگه رفتیم فرودگاه، لحظه ى خداحافظی واسه هممون سخت بود ولی چاره ای نبود.  ...خلاصه بعد از 12 روز برگشتیم وقتی توی فرودگاه شما و مامانت ودایی سعید ودایی ناصر رو دیدیم انگار دنیا رو به ما دادن از اینکه صحیح وسالم بودین خیلی خوشحال شدیم، بابای شما نتونست بیاد، سبزوار مونده بود تا یه سری از کارارو روبراه .شما اولش من وبابایی رو نشناختی ولی شب که با هم تو هتل بودیم کلی واسمون خندیدی ودیگه با هامون غریبی نمیکردی.  خیلی دوست داریم مامانی ...
30 مرداد 1393